گنبد فیروزه ای

باز....

پیاز داغ درست می کنم با طعم چت با همزاد قربه الی الله


تنها چیزی که این سالها تغییر نکرده همین همزادیمونه

میگم از یاوه گویی های این مو قشنگه فقط خلیج عربیشو چرا گرفتید و هی بلد میکنید


یه پدیده شگرف و خارق العاده توی ایران هست که اسمشو میذارم مهندسی کندن زمین

حالا به چه صورته؟

اینجوری که کارگرای محترم و زحمتکش شهرداری توی باغها و پارک ها و بوستان ها مشغول به کاشت درخت و گل و گیاه میشن بعد به ازای دو نفر کارگر یه مهندسی میره بالا سرش هی میگه بیلو مثلا ۳۰درجه اونورتر کج کن. حالا بزن زیر خاک. حالا برش دار بریزش سمت شمال غربی خودت با درجه جغرافیایی ۳۲درجه و ۵۸ شمالی و ۴۸درحه و ۱۳غربی. 

حتی دیده شده مهندس محترم انتققققققدر زحمتکشه که میره بالار کارگر می ایسته. نظارت میکنه و کلی صحبت و راهنمایی اما کارگر نازحمتکش کل فک زدن طرفو نادیده میگیره و به جای ۴۸.۱۳درجه غربی خاکو میریزه به سمت ۴۸.۵۱ و حالا خر بیار و خاک جمع کن.

از مزیت های این شغل مهندسی اینه که دست به بیل و خاک بزنی یا اگه حرف نزنی و دخالت نکنی مردی.

بهر حال پدیده عجیبیه که چندسالی هست فکر منو مشغول کرده

خیلی دوست دارم بنویسم اما دو تا حس متفاوت دارم

اینکه اول از چی بنویسم. روزمره هام یا دل نوشته هام

دوم اینکه از کجا شروع کنم

فقط توصیه اکیدم اینه هیچوقت نوشتنو کنار نذارید

انقدر حسرت بقیه رو میخورم که نگو. کسایی که مینویسن. راحت مینویسن...

همه با همن. باهم هنوز دوستن

البته خیلی هم خوشحالم هنوز منو یادتونه 🤗🤗🤗

  • ۳۴۷ نمایش

روند کم حرف بودن من از دوران راهنمایی کلید خورد. وقتی بعد برگشت از سفر مشهد هر چی دیده بودمو میخ واستم تعریف کنم. اون آسمونی که توی شب دیده بودم، اون بیابون و کویری که بی انتها بود و ... اما با این مواجه شدم که " تو چقدر حرف می زنی"

دقیقا ساکت شدم و دیگه هیچی نگفتم.


بعد از تخته کردن وبلاگ هم که دیگه هیچی...


ملت (میدونم کیا) فکر میکنن وای این دختره ازدواج کرد، رفت، الان دیگه محل نمی ذاره، دیگه بامون حرف نمی زنه، دیگه کلاس می ذاره، دیگه دغدغه ش با ما فرق کرده و ....


می دونم دیگه. می شنوم. می فهمم. 


اما باید بگم کم حرفی من از این بابته که کمتر بد بگم! کمتر گله و شکایت کنم. یادمه وبلاگو سال 93 تعطیل کردم. یادش بخیر. قبلش چقدر حرف می زدم و بی پروا هر چیزی رو میگفتم. اما بعد تصمیم گرفتم خیلی چیزا رو نگم. 


راستش حدود دو سال پیش هم که شنیدم وقتی انسان با کسی درد دل میکنه خدا خطاب به بنده ش می گه دوست داری من هم عیوب تو رو به دیگران بگم سعی کردم این کارو بذارم کنار.


به هر حال این بود جریان کم حرفی و ننوشتن های من.


  • ۳۵۰ نمایش
به خوده خود نامردش پیام دادم میای برگردیم وبلاگ و الی آخر...

  • ۶ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۵۹
  • ۷۴۱ نمایش
  • فیروزه ای